به اشتراک بگذارید

لب‌های دوخته‌ام
شبیه آخرین بوسه‌ای‌ست
که بر پیشانی‌ات زدم
وقتی نبضت
میان انگشتانم
یخ زد.

تو رفتی…
و من ماندم
با دسته موی خیس تو که از باران بجا مانده ،
کنار تختی که بوی تو را
تا همیشه حبس کرد.

زخم عمیق تو،
تا استخوانم رسیده،
نه مرهم دارد،
نه مرگ…

گریه نمی‌کنم.
من سال‌هاست
گریه را
با خاکستر عوض کرده‌ام.

در مزار تو
هر شب می‌خوابم،
کنارت،
میان خواب‌هایی که دیگر کسی
نفس نمی‌کشد.

تو رفته‌ای…
اما من،
هنوز تو را
هر شب
می‌میرم…

5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

بیشتر بخوانید....

کوتاه نوشت ها

نور خاموش

او شبیه ماه بود؛ نه از آن رو که روشن است، از آن رو که

ادامه ...
نوشته های من

صبح شهریور

از کجا آمده‌ای؟ از پشت ابرها؟ باریدنت بهر چه بود؟کی غریب و آشنا شدی؟ گلایه‌ی

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

رحمت از زلف

چکه‌های آب از مویش فرو می‌افتادچنان که رحمت از آسمانو دل، در هر قطره‌اش غسل

ادامه ...
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x