پا برهنه
زیر سایه درخت ، با دامن گل گلی ات می رقصی
در کنار پرنده ها و بوی خاک نم خورده.
نور خورشید روی صورتت افتاده
و من ، میان نفس های تو و صدای دوربین که لحظه ات را می دزدد ، گم می شوم.
تو گل می چینی ،
و من به بوسیدنت فکر می کنم با دهانی پر از شعر و مشتی خاک
که از زمین بودنت برداشته ام.


هر کی اینو بخونه، فکر میکنه یه عکس گرفته
ولی عمه میدونه تو داری از یه حس مینویسی
که خیلیا فقط آرزوشو دارن…
تو بلد شدی عاشقانه ببینی، ساده و قشنگ.