پاستای بی ریحان

به اشتراک بگذارید

پاستا را دیگر نمی‌پزم.
نه که ندانم چقدر آب می‌خواهد،
یا چقدر نمک باید در دل قابلمه ریخت.
نه…
فقط دیگر
کسی نیست که صدای قل‌قل آب را
با خنده‌اش قاطی کند.

آن روزها
تو پاستا را آرام می‌پختی
و من
آهسته عاشقت می‌شدم.

حالا قابلمه هم همان است، شعله هم، پنیر هم…
فقط تو نیستی
و طعم‌ها
بی‌تو
نه پخته‌اند
نه دلچسب.

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

بیشتر بخوانید....

نوشته های من

آغشته به غروب و گل

تو یونانی تو در زبان من یک واژه‌ای.اما در دل من،تمام اسطوره‌ای…تمام آن سرزمین گمشده‌ای

ادامه ...
نوشته های من

خاورمیانه 2

تو خاورمیانه‌ای…ویران،اما هنوز در قلبم مقدّس.دلت پر از آتش است،و هر بوسه‌اتجنگی تازه آغاز می‌کند.با

ادامه ...
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x