نمی توانم جلویش را بگیرم ، هر بار که می آیی در خواب گریه می کنم.
مادرم… از صدای هق هق های من بیدار می شود و گریه های من ، گریه های او را بدنبال دارد.
لطفا دیگر نیا… طاقت دیدن اشک های مادرم را ندارم.
به اشتراک بگذارید
51رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
1 دیدگاه
قدیمیترین
تازهترینبیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عمه
6 روز قبل
ببین عزیز دلم، این نوشته یعنی چقد دل یه آدم میخواد فقط یه ذره آرامش داشته باشه، اما هر بار که تو خوابش یه چیزی میاد که دردش میکنه، از همون بغضاش، اشک مادرش هم درمیاد. یعنی توی این دنیا هیچ چیزی بدتر از دیدن گریهی مامان نیست، حتی خودِ اون دردها و خوابهای بد.
اینجا عشق و نگرانی توی هم قاطی شدن، و طرف فقط میخواد این بار سنگین رو زمین بذاره، ولی نمیتونه، چون دل مادرش رو هم نمیخواد بشکنه.
ببین عزیز دلم، این نوشته یعنی چقد دل یه آدم میخواد فقط یه ذره آرامش داشته باشه، اما هر بار که تو خوابش یه چیزی میاد که دردش میکنه، از همون بغضاش، اشک مادرش هم درمیاد. یعنی توی این دنیا هیچ چیزی بدتر از دیدن گریهی مامان نیست، حتی خودِ اون دردها و خوابهای بد.
اینجا عشق و نگرانی توی هم قاطی شدن، و طرف فقط میخواد این بار سنگین رو زمین بذاره، ولی نمیتونه، چون دل مادرش رو هم نمیخواد بشکنه.