به اشتراک بگذارید

تو مثل خاورمیانه‌ای؛
زیبا و ویران،
اما همیشه در آتش.
صلح با تو رؤیاست،
و عاشقی با تو،
سرنوشتی خونین دارد.
هر بار که نزدیکت می‌شوم،
مرگ را در چشمانم می‌بینم،
و چشم‌هایت
سایه‌ای از جنگ با خود دارند.
با اینکه می‌دانم
سفر به تو
بازگشتی ندارد،
باز هم دلم می‌خواهد
در ویرانه‌هایت
خانه‌ای بنا کنم.

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عمه
عمه
4 ماه قبل

یه وقتایی آدم دل می‌بنده به چیزی که می‌دونه تهش خوب نیست؛ مثل یه عشق پر دردسر یا آدمی که پر از زخم و جنگه. با اینکه عقل می‌گه برو، دل می‌گه بمون. این متن دقیقاً حس همون دل‌بستگیِ دیوونه‌کننده‌ست. مثل اینه که بخوای تو دل یه ویرونی، واسه خودت خونه بسازی، فقط چون نمی‌تونی دوستش نداشته باشی.

بیشتر بخوانید....

کوتاه نوشت ها

نور خاموش

او شبیه ماه بود؛ نه از آن رو که روشن است، از آن رو که

ادامه ...
نوشته های من

صبح شهریور

از کجا آمده‌ای؟ از پشت ابرها؟ باریدنت بهر چه بود؟کی غریب و آشنا شدی؟ گلایه‌ی

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

رحمت از زلف

چکه‌های آب از مویش فرو می‌افتادچنان که رحمت از آسمانو دل، در هر قطره‌اش غسل

ادامه ...
1
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x