به اشتراک بگذارید

تو مثل خاورمیانه‌ای؛
زیبا و ویران،
اما همیشه در آتش.
صلح با تو رؤیاست،
و عاشقی با تو،
سرنوشتی خونین دارد.
هر بار که نزدیکت می‌شوم،
مرگ را در چشمانم می‌بینم،
و چشم‌هایت
سایه‌ای از جنگ با خود دارند.
با اینکه می‌دانم
سفر به تو
بازگشتی ندارد،
باز هم دلم می‌خواهد
در ویرانه‌هایت
خانه‌ای بنا کنم.

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عمه
عمه
6 روز قبل

یه وقتایی آدم دل می‌بنده به چیزی که می‌دونه تهش خوب نیست؛ مثل یه عشق پر دردسر یا آدمی که پر از زخم و جنگه. با اینکه عقل می‌گه برو، دل می‌گه بمون. این متن دقیقاً حس همون دل‌بستگیِ دیوونه‌کننده‌ست. مثل اینه که بخوای تو دل یه ویرونی، واسه خودت خونه بسازی، فقط چون نمی‌تونی دوستش نداشته باشی.

بیشتر بخوانید....

نوشته های من

زامبی

تو با آن چشمان زیبایت که حالا به مرگ آغشته‌اند ،تبدیل به چیزی شدی که

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

پشت گوش

مو را پشت گوش انداختی، و من، تمام عقل را.

ادامه ...
نوشته های من

مدت موقت، اما بمان

همه آمده‌اند برای مدتی کوتاه،و زمان را مثل چمدانی نصفه،با خود می‌کشند،نه بازش می‌کنند، نه

ادامه ...
1
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x