دا هر روز خاک زاگرس را میبوسد، شاید جایی، استخوان پسرش خوابیده باشد.
به اشتراک بگذارید
32رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
3 نظرات
قدیمیترین
تازهترینبیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عمه
1 روز قبل
باد که میوزد، گوش میسپارد، شاید صدای مادرگفتنِ پسرش را از دل خاک بشنود.
اشک نمیریزد، نه اینکه دلش نسوخته باشد، اشک نمیریزد چون گریهاش کوه را میلرزاند.
تنها دلش را گذاشته کنار صخرهها، هر غروب، روبه آفتاب، مینشیند و زیر لب میگوید:
برگرد… حتی اگر فقط نامت را باد بیاورد.
باد که میوزد، گوش میسپارد، شاید صدای مادرگفتنِ پسرش را از دل خاک بشنود.
اشک نمیریزد، نه اینکه دلش نسوخته باشد، اشک نمیریزد چون گریهاش کوه را میلرزاند.
تنها دلش را گذاشته کنار صخرهها، هر غروب، روبه آفتاب، مینشیند و زیر لب میگوید:
برگرد… حتی اگر فقط نامت را باد بیاورد.
کچی گیان قضات دمین سرم
عمهقربون اون دل نازکت بره…
الهی هیچوقت هیچ نگاه سنگینی رو دلت نمونه.
عمه همیشه پُر از دعای خیر براتِ، نه قضاوت…