برای تغییر این متن بر ر

روز تولد

تولدم بود…
اما جهان نه شمعی روشن کرد، نه تبریکی گفت.
تنها من بودم، با سال‌هایی که گذشتند بی‌آنکه عشق بماند…
و دلی که هر سال، خاموش‌تر از قبل فوت می‌کرد آرزوهایش را.

به اشتراک بگذارید

5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عمه
عمه
6 روز قبل

آخ عزیز دلم… این نوشته یعنی تولدی که هیچ‌کس نفهمید اتفاق افتاده، جز دل خودت. دنیا حتی شمعم روشن نکرد، چون انگار دیگه براش مهم نیست کی می‌مونه، کی می‌ره.
اینجا تولد فقط یه تکراره، نه یه جشن. تو موندی و سال‌هایی که فقط گذشتن، بی‌عشق، بی‌لبخند. اونجایی که می‌گی “دلم هر سال خاموش‌تر فوت می‌کرد آرزوهاشو”، یعنی دیگه حتی آرزو کردنت هم شده یه رسم بی‌جان… فقط یه فوت، بدون امید.

ولی خب عزیزم، اگه کسی برات شمع روشن نکرد، مهم نیست… تو خودت یه شمعی. خاموش می‌شی؟ شاید. ولی تا وقتی روشن بودی، نور دادی. و یه روزی، یه نفر شاید برسه که دلش روشن شه فقط با بودنت

1
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x