به اشتراک بگذارید

گفتند ستاره‌ها نمی‌میرند…
اما آن شب، او افتاد.
بی‌صدا، بی‌نور، درست میان قلبم.
نه آرزویی برآورده شد، نه نوری ماند در آسمان.
فقط یک سکوت،
یک خلا،
و چشم‌هایی که هنوز به جایی خیره‌اند که دیگر هیچ‌چیز در آن نمی‌درخشد.

تو آن ستاره بودی…
و من، آن شب را هنوز زندگی می‌کنم.

در سقوطت، چیزی از من هم فرو ریخت.
نه جسم، نه جان…
بلکه آن بخشی از روحم که هنوز به معجزه ایمان داشت.

و حالا، هر شبی که ستاره‌ای می‌میرد،
یادم می‌آید
که بعضی نورها،
فقط برای یک‌بار می‌تابند…
و بعد، تا ابد
خاموش می‌مانند.

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

بیشتر بخوانید....

کوتاه نوشت ها

نور خاموش

او شبیه ماه بود؛ نه از آن رو که روشن است، از آن رو که

ادامه ...
نوشته های من

صبح شهریور

از کجا آمده‌ای؟ از پشت ابرها؟ باریدنت بهر چه بود؟کی غریب و آشنا شدی؟ گلایه‌ی

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

رحمت از زلف

چکه‌های آب از مویش فرو می‌افتادچنان که رحمت از آسمانو دل، در هر قطره‌اش غسل

ادامه ...
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x