به اشتراک بگذارید

هر روز من پاییز است؛ برگ‌هایی که بی‌صدا می‌ریزند مثل دستان پاک تو که از دست رفت.

سماورم سرد شده، مثل نگاهت، و گوش شنوا برای حرف‌هایم نمانده جز آینه‌ای که دو روست.

لب‌های سرخت هنوز گناه را زمزمه می‌کنند، و ستاره از چشمانت افتاده، جایی میان شب‌های بی‌وطن.

گوشواره‌های نقره‌ای‌ات هنوز روی میز جا مانده‌اند، کنار چاقوی جیبی، دود سیگار، و مشتی دروغ.

عشق را میان لمس قلبت پیدا کردم، دزدکی، زیر آوای موسیقی اپرا، و تو با زیبای وحشی بودنت چشم پوشی کردی از من.

پول کثیف همه چیز را خرید، جز صداقت، جز من. و من… ماندم با آینه، و خاطره‌ی دستان پاکت

و من هنوز در آینه، در آن لحظه‌ی آخر، دستانت را می‌بینم که از من فاصله می‌گیرند.

5 1 رای
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

بیشتر بخوانید....

نوشته های من

آغشته به غروب و گل

تو یونانی تو در زبان من یک واژه‌ای.اما در دل من،تمام اسطوره‌ای…تمام آن سرزمین گمشده‌ای

ادامه ...
نوشته های من

خاورمیانه 2

تو خاورمیانه‌ای…ویران،اما هنوز در قلبم مقدّس.دلت پر از آتش است،و هر بوسه‌اتجنگی تازه آغاز می‌کند.با

ادامه ...
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x