به اشتراک بگذارید

در اتاقی با سقف کوتاه و رنگ‌پریده ، در تخت خوابی شکسته نشسته ام که بوی نسترن‌های پژمرده در گلدان شیشه ای کنار آن پیچیده است عطری که روزگاری آرامش بود، حالا چیزی جز بوی عفن خاطرات نیست ، نور قرمز کم‌رمقی از لای پرده‌های خاک خورده سرک می‌کشد و با نم بارانِ پشت پنجره آمیخته می‌شود

مردم این شهر هر روز به دنبال لبخندی گم‌شده می‌دوند لبخندی که هرگز به این اتاق نفرین‌شده بازنخواهد گشت

استالین با نگاه سردش از تابلوی روی دیوار به من زل زده و چشمانش همچون سایه‌ای همیشه حاضر، ذهنم را می‌خورد

گویی حتی این اتاق پوسیده هم از سیاست خسته است

روی میز، کنار گرامافون که موسیقی‌ای غم‌انگیز پخش می‌کند، بطری ودکای نیمه‌تمام مثل تنی مجروح به پهلو افتاده است ، کنار آن هفت‌تیر قدیمی بی‌صدا به خاطرات تلخ چشم دوخته است. نامه‌های نخوانده روی هم تلنبار شده‌اند کلماتی که هیچ‌وقت شجاعت خواندنشان را پیدا نکرده‌ام

گربه‌ی همسایه‌ی فضول روی طاقچه لم داده و با چشمان سبزش به بدن زیبای تو که زیر پولیور قهوه‌ای پیچیده شده خیره شده است انگار از چیزی خبر دارد که من از آن بی‌خبرم. شاید آن گربه هم از نگاه استالین می‌ترسد شاید هم از مردگانی که هنوز اینجا میان دیوارها پرسه می‌زنند

دندان‌هایت را روی لب سرخت می‌فشاری و سیگار روشنت دود می‌کند ، قهوه‌ات مدت‌هاست سرد شده و تنها رد شفق قطبی محوی در چشمانت باقی مانده مثل امیدی دور که دیگر راهی برای دیدنش نیست

استالین از آن قاب پوسیده به من نیشخند می زند ، حتی وقتی که چشمانم را می‌بندم. او همیشه بوده ، از همان شب که عکسش را بر این دیوار آویختند، سایه‌اش دیگر هرگز از اتاق بیرون نرفت

دستت را به آرامی بین موهای بلوند مواجت می بری زمزمه‌ی موسیقی گرامافون از بین لب‌هایت که دندان‌هایت را به تلخی به هم می‌فشاری بیرون می‌آید، گویی آخرین تلاش جان‌ به‌لب‌رسیده‌ات است برای فراموشی ، انگار هر نُتی که از لبانت خارج می‌شود، تکه‌ای از روح زخمی‌ات را می‌برد انگار می‌خواهی حقیقت را به‌زور در میان آن نت‌های شکسته دفن کنی

گرامافون حالا تنها صدایی‌ست که میان ما و مرگ فاصله انداخته ، آهنگی که هر لحظه ضعیف‌تر و گم‌تر می‌شود

نمی دانم امشب که می میرد! من؟ تو؟ یا استالین!؟ اما فعلا صدای گرامافون نمی‌گذارد مرگ در این اتاق جا خوش کند

4 4 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سپیده
سپیده
1 روز قبل

لبخند باز خواهد گشت!

بیشتر بخوانید....

نوشته های من

روزهای عاشقی

آن روزها، عشق در لحظه‌های ساده اما جاودانمان ریشه داشت. دست‌هایمان وقتی در هم گره

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

بخاطر مادر

لطفا دیگر هرگز به خواب هایم نیا… نمی توانم جلویش را بگیرم ، هر بار

ادامه ...
نوشته های من

اتاق استالین

در اتاقی با سقف کوتاه و رنگ‌پریده ، در تخت خوابی شکسته نشسته ام که

ادامه ...
1
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x