به اشتراک بگذارید

چراغ نفتی هایم را پر می کنم ، چه یادگاری هایی.. یکی از بابوشکا یکی از مادر یکی هم از خودم وسایل قدیمی زیبا هستن و پر از حس ، بوی نفت را به خوبی حس می کنم همیشه بویش را دوس داشتم خدا رو شکر این حس بویایی به خوبی دارد کار خودش را می کند چشمانم سوزش دارد و اعصابم خاکستری

چشم هایم ، چشم هایم کم سو شده اند می دانم روشنایی چراغ های خانه هم اذیتشان می کنند چراغ های نفتی نورشان کم است برای همین نیازشان دارم چشمانم اذیت نمی شود چراغ نفتی را نیاز دارم تا نوشته هایم را تمام کنم می دانم آخر سر کور می شوم یا از بیدار ماندن زیاد و نگاه کردن به کلماتی که می نویسم یا از گریه های زیادی که می کنم

و اشک هایم تمام کلماتم را هد شات می کنند طوری که بیشتر نوشته هایم از بین می روند چراغ نفتی هایم را نیاز دارم در این مکان تاریک جز کور سوی امید به نوشتن ، کمی گرما و نور می دهند

دستانم سرد است خودکار آبیم سرد نوشته هایم آبی و سرد تنها اشک های گرمم منفجرشان می کنند اعصابم خاکستری است گاهی خاطرات مرده ام را زیر و رو می کنم و در آن می دمم خاکستر بالا می رود و مغزم دوباره آتشین می شود و اسباب های شکسته ام را دوباره بیشتر خوردشان می کنم اما الان؟ الان نه ، خوب نمی بینم ، خاکستری که می شوم خودکار را محکم به بدنم فرو می کنم همه خودکار هایم شکسته اند اما الان؟ الان نه ، خودکار آخرم جوهرش تمام شده زخمی روی دست چپم را باز گذاشتم سر خودکار را درونش فرو می کنم از خون خود جوهره وجودم را قرض می گیرم تا بنویسم نور چراغ تمام شد کور سو کور شد اشک های گرم من تمام شد من در این تاریکی جایی را نمی بینم روی برگه ها دست می کشم کلماتم را پیدا نمی کنم اما، اما همه شان همینجا هستند نه؟ برگه هایم را می گویم صبر کن صبر کن نه همه برگه ها نیست اعصابم خاکستری می شود هرچه روی میزم هست را چشم بسته با دست های زخمی ام محکم بهم میریزم بلند می شوم دست می کشم صندلی چوبی ام را محکم بلند می کنم و بر زمین می شکنمش صبر کن! بوی نفت می آید هنوز خدارو شکر بویاییم کار می کند بوی نفت را دوس دارم

پوووف!

این صدای شعله گرفتن آتش بود چیزی دارد می سوزد من چرا نمی بینم؟! آه خدای من.. ها ها ها ها ..‌ ها ها ها چطور نفهمیدم چراغ ها خاموش نشده بودند این من بودم که کور شده ام چقدر احمقم ها ها ها ها

نوشته هایم!! فکر کنم دارند می سوزند! چهار دست و پا روی زمین دست می کشم دنبال شعله آتش و کاغذ می گردم

کاغذ و گرمای آتش را یافتم ، من کور نمی توانم از اینجا نجاتشان دهم ها ها ها عیبی ندارد در آغوشم خاکسترشان می کنم تا با خودم و مغز خاکستریم هیچ چیز از ما باقی نماند جز خاکستر!

3.7 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

بیشتر بخوانید....

نوشته های من

روزهای عاشقی

آن روزها، عشق در لحظه‌های ساده اما جاودانمان ریشه داشت. دست‌هایمان وقتی در هم گره

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

بخاطر مادر

لطفا دیگر هرگز به خواب هایم نیا… نمی توانم جلویش را بگیرم ، هر بار

ادامه ...
نوشته های من

اتاق استالین

در اتاقی با سقف کوتاه و رنگ‌پریده ، در تخت خوابی شکسته نشسته ام که

ادامه ...
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x