روز های آخر اسفند

به اشتراک بگذارید

می خواهم با تو در تمام موزه ها قرار بگذارم تمام تاریخ را با تو زیر و رو کنم با تو تمام گالری های تهران را ببینم از هنر حرف بزنم پیاده بعد از هر گالری قدم بزنیم دست هایت را انقدر بگیرم که کف دست هایمان عرق کند ، تمام کافه های ولی عصر و فلسطین را با تو گپ بزنم و چای انگلیسیم را همراه با دود قورت بدهم که در راه هر کافه کوچه ای برایمان موسیقی را به اشتراک بگذاری بی کلام باشد نفس بکشم و سرم بالا باشد یا بلک متال باشد سر بزنم و سرم پایین باشد به معنیش با تلفیق اذان به افق چشمانت فکر کنم که چشمانت زیبا ترین نشانیه خداست

چشمانت وقتی نگاهم می کنی و پلک می زنی مانند دستانت وقتی دستانم می گیری مانند صدایت … صدایت وقتی برایم داری شعر می خوانی نقطه به نقطه اش را تصویر برایش دارم صدایت که وقتی داری هزار دلیل برای دوست داشتن را برایم می خوانی که برایم می گویی این یک شعر نیست! اما بدون دلیل! انتظار ! منظومه ی آدم اولیه ای ! را می کشم که در سرد خانه ای ! دیوانه ! شده که می گوید رود زندگی ! همه اش دروغ ! است و شاعر با انگشت های بریده اش ! تمام هفت کابوس! کل هفته اش را شعر می نویسد آن هم با خون !سنگین است نه؟! اما دلچسب است مثل نوشیدن چای انگلیسی با تو در کافه ای دنج که تمام موسیقی هایش روسی است و تو نمی دانی چه می گویند اما من تمام معنی هایش را با تو و کنار تو تصور کردم حتی قطعه آخری که برای نبرد بود و بدون این که معنیش را بدانی موهای بلندت را سفت و محکم با کش می بستی انگار که می خواهی برای آزادی بجنگی ، کافه ای که در کوچه و کوچه ای که از اول تا آخرش را قدم زدیم و اشتراکاً موسیقی گوش دادیم ، تا خوابگاهت که هیچ تا تمام خیابان های تهران دوس دارم با تو قدم بزنم ، با موهای بلندی که محکم بستی با قدم های محکم و سریعت انگار به نبرد آزادی می روی ، مسیر تا فلسطین کم است ای کاش تا آزادی پیاده می رفتیم ، ای کاش همیشه در ترافیک انسانی ولیعصر می بودیم تا دیرتر برسیم تا بیشتر با دستانت مسیر را برایم هدایت کنی بیشتر موسیقی گوش دهیم…که بین هر قطعه موسیقی بگویی عاشق این یه لحظه اش هستم ، من عاشق این لحظه ایم که بیشتر غرق آن لحظه ای بشم که میگویی ، حالا چه سیا باشد چه بی کلامی که بینش صدای باران داشته باشد چه تراولر باشدیا بین ایران و استرالیا ؟

بله! غرق این هم می شوم پس اینجا عکس داری تا که روزی عکس بعدیت سیدنی باشد! بله! خوشحال می شوم وقتی که پیشرفت کنی در هر مسیری اما خدارو شکر می گویم که وقتی از بازتاب صحبت دوستای صمیمیت در مورد مهاجرت گفتی و تمام شد نوبت به من نرسید حرفی بزنم چون موسیقی با صدای زنگ تلفن همراهت قطع شد خدارو شکر! به موقع بود ! زیرا نمی توانم به تو دروغی بگویم بله! خوشحال می شوم اما غم دار هم… همینطور ذهنم درگیر می شود..

به سر خیابان خوابگاهت رسیدیم ! قرار بود شام بخوریم ! نفهمیدم حتی چطوری رسیدیم زمان از دستم پریده ! به دنبال رستوران می گردیم کمی آنور تر تابلویی قدیم متعلق به دهه ۴۰یا۵۰ زده به طرف رستوران گلایول! به نظرت هنوز هست؟ بعد از چند قدم از کنار اتوبوسی می بینیم بود! شاید از تونلی زمان رد شدیم زیر پله که پایین می رویم رستوران قدیمی است با ما سلام گرمی می کنند شاید مارا می شناسند! ما زیر تمام خاک ها هستیم و مورچه ها بین ما و غذا و حرف هایمان رژه می روند شاید زمانی دیگر است می گوید قدیم کباب فلان مقدار گرم بود یا تو را همسر من خطاب می کند ما می خندیم اما می گوید تهش همین است! شاید زمان آینده شده دیگر قدیم نیست!به حرف ها و خاطراتت گوش می دهم خاطراتی که زنده هستند انگار همین لحظه اند مستند با تصویر اما در مکانی دیگر ، کباب خوشمزه است! مزه قدیم می دهد! می آید سینی و قاشق چنگال قدیمی و پس ماند غذا را ببردپیرمردی با لباس قدیمی که جای ماست برایمان زیتون آورده بود می گوید خب تمام است!؟ انگاری که در زمان قدیم هستیم اینطوری صحبت می کند! نمی دانم واقعا زمان را گم کرده ام باید از اینجا به بیرون برویم

ذهنم درگیر می شود … زمان چقدر باهم داریم ؟ نمی دانم! پس باید تمام کافه های شهر را با تو بروم تمام گالری ها تمام موزه ها تمام اتفاقات هنری تمام کتاب فروشی ها تمام دوره همی ها تمام جنگل ها …. تمام تمام تمام ها تا با چشمانت که خداوندگار احساسات اند همه شان را ثبت کنیم تا همیشه خاطره بسازیم و پشت پلک هایمان پنهانشان کنیم به هزاران دلیلی که به من می دهی دوستت دارم

5 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

بیشتر بخوانید....

نوشته های من

روزهای عاشقی

آن روزها، عشق در لحظه‌های ساده اما جاودانمان ریشه داشت. دست‌هایمان وقتی در هم گره

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

بخاطر مادر

لطفا دیگر هرگز به خواب هایم نیا… نمی توانم جلویش را بگیرم ، هر بار

ادامه ...
نوشته های من

اتاق استالین

در اتاقی با سقف کوتاه و رنگ‌پریده ، در تخت خوابی شکسته نشسته ام که

ادامه ...
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x