کافیست دیگر ادامه نده! پاهایت درد می گیرد اینجا دیگر کسی ما را نمی بینید کوه های زاگرس هوای ما را دارند کوزه پر آبت را زمین بگذار هیچ غریبه ای از اینجا نمی گذرد هیچ آشنایی اینجا تو را نمی بیند و هیچ درویشی از تو اتفاقی درخواست آب نمی کند اینجا جز کمر کولی های خوش صدا که رو تخته سنگ ها نغمه زندگی سر می دهند کسی توجهی به ما نمی کند کافیست دیگر ادامه نده کمتر دزدکی نگاهم کن اینجا فقط من و تو هستیم چشمانت مرا تا اوج گیری عقاب ها می برد ، قلب خاکستریم را رنگین کمان می کند ، وجودم را بهار و من تازه شکوفه می دهم از گونه هایم.
کافیست دیگر چهره ات را نپوشان گُلوَنیت را از دم لبانت و دور سرت کنار بکش بگذار آخرین لحظه قبل از آرزوی مرگم دیدن یک دل سیر روی خرم تو باشد نترس بردار بگذار باد به موهایت بدمد بگذار نور لحظه ای در رقص مو هایت انعکاس شود نترس درختان تنومند بلوط مراقب ما هستند نه باد می تواند اذیتت کند نه نور فقط سایه شاخه های بلوط روی صورتت به رقص در می آیند
نترس … از هر برگ و علف تازه از هر پرنده و قاصدکی از ابر و کرم های خاکی از آب داخل کوزه تا من … نترس
ما فقط از دیدن روی خوب تو دست پاچه هیجانی درونی می شویم و به رقص و شادی روی می آوریم دیگر از هیچ نترس دستت را به من که بدهی تا ابد فرار می کنیم اینجا تا ابد بهار می ماند زاگرس تا ابد مارا مخفی نگه می دارد بلوط تا ابد میوه مان می دهد کوزه ات تا ابد سیرابمان می کند هیچ کدام از قوم و قبیله ی مان پیدایمان نمی کنند هیچ غریبه و آشنا و درویشی به راه ما نمی خورد اینجا در بهار دلمان زمان متوقف می شود فقط کمر کولی ها می خوانند و تو می خندی و ما دست در دست هم را می کشیم و می چرخیم و فقط باد مو های تو را به رقص در می آورد
و تو همینجا تا ابد در قلب بهارم سبز می مانی.