دوست داشتم یک شبی بارانی یک جایی بالاتر از شهر آنجایی که نور ها از دور چشمک می زنند کنار یکدیگر بنشینیم شرابی باز کنیم و کم کم مزه اش را بچشیم
تا برای هم از اشتباهاتمان بگوییم تو گریه کنی دلداریت بدهم من گریه کنم و نوبت دلداری تو شود
یک شبی بارانی بهم بگویی می فهممت بگویی از رگ گردن برایم نزدیک تری برایم از خاطراتت بگویی من گوش می دهم
آخر دنیا از تو یک نفر که بیشتر ندارد
یک شب بارانی کنارت می سوزم تا گرم شوی
چه دنیایی برایمان ساختند می بینی؟ عیبی ندارد ما از اشتباهاتمان می گوییم و از هیچکدام پشیمان نیستیم
یک شب بارانی برایت دعا می کنم
ما محتاج حرف های یکدیگریم ما دلگرم پشت هم درآمدنیم
یک شب بارانی لباس هایم را تنت می کنم سردت نباشد من برهنه بر آب های جمع شده خواهم رقصید آنقدر لوده خواهم شد تا لبخندت شکفته شود
یک شب بارانی نامه هایی که برایت نوشته ام و نفرستادم را خواهم خواند چشمانت که تر شدند می بوسمشان و بر دانه دانه ی نام هایت بر برگه ها بوسه میگذارم
یک شب بارانی تمام جیب های شلوارم را خالی می کنم پول های مچاله شده را روی هم می گذارم و برایت بلال شیرین می خرم ، در هوای بارانی می چسبد نه؟ تمام جوک های بی نمکم را می گویم تا بخندی
یک شب بارانی برای خنده های تو خواهم مرد
امیدوارم فردایش برایت جوانه بزنم

نوشته های من
روزهای عاشقی
آن روزها، عشق در لحظههای ساده اما جاودانمان ریشه داشت. دستهایمان وقتی در هم گره