زاگرس

کافیست دیگر ادامه نده! پاهایت درد می گیرد اینجا دیگر کسی ما را نمی بینید کوه های زاگرس هوای ما را دارند کوزه پر آبت را زمین بگذار هیچ غریبه ای از اینجا نمی گذرد هیچ آشنایی اینجا تو را نمی بیند و هیچ درویشی از تو اتفاقی درخواست آب نمی کند اینجا جز کمر […]

روز های آخر اسفند

می خواهم با تو در تمام موزه ها قرار بگذارم تمام تاریخ را با تو زیر و رو کنم با تو تمام گالری های تهران را ببینم از هنر حرف بزنم پیاده بعد از هر گالری قدم بزنیم دست هایت را انقدر بگیرم که کف دست هایمان عرق کند ، تمام کافه های ولی عصر […]

خاکستری

چراغ نفتی هایم را پر می کنم ، چه یادگاری هایی.. یکی از بابوشکا یکی از مادر یکی هم از خودم وسایل قدیمی زیبا هستن و پر از حس ، بوی نفت را به خوبی حس می کنم همیشه بویش را دوس داشتم خدا رو شکر این حس بویایی به خوبی دارد کار خودش را […]

مبتلا

خیالت راحت باشد من از تو گرفته ام… و تا عمق استخوان هایم به تو مبتلا شده ام

شبی رها

یک شب بارانی تو را ناشیانه به آغوش می کشم بر روی قطره های باران که خود را بر زمین می کوبند پا می گذارم بر چاله ها کوچکی که آب جمع شده می پرم تو چترت را برعکس زمین گذاشته ای تا پر از آب باران شود ما ثانیه ها زیر باران و نور […]

یک شب بارانی

دوست داشتم یک شبی بارانی یک جایی بالاتر از شهر آنجایی که نور ها از دور چشمک می زنند کنار یکدیگر بنشینیم شرابی باز کنیم و کم کم مزه اش را بچشیمتا برای هم از اشتباهاتمان بگوییم تو گریه کنی دلداریت بدهم من گریه کنم و نوبت دلداری تو شودیک شبی بارانی بهم بگویی می […]