طناب دار

مو های سیاهش چون سایه ای بر روحم افتاده بود و آن دو چشمان سرد و بی رحمی که حتی تن جلادان را به لرزه می اندازد می گفت عاشق است ، اما عشقش همچون طناب داری بود که دور گردنم پیچیده بود دستانش که به لطافت گلبرگ ها بود… اکنون همان طناب را می […]

زهر

عشق او هم چون زهری شیرین در رگ های من بود زیبایی چون رویایی دل فریب در عمق خواب هایم بود ، او مرا تخسیر کرده بود اما خیانتش… خیانتی که پشت لبخند عاشقانه اش پنهان شده بود مرگی آرام و دردناک برایم رقم زد ، خنجرش را در قلبم فرو کرد حالا در تاریکی […]