گلدانی برای مرگ

من، ساکت و سنگین با قلبی از خاک ، سال‌ها بود که او را در آغوش می‌فشردم، گلی که با هر نسیم، می‌رقصید و با هر نور، می‌درخشید.او از من می‌رویید، اما هرگز مال من نبود؛ سهم آفتاب بود و نگاه‌ها، سهم لبخندهای بی‌دلیل رهگذران. اما روزی… چیزی فرق داشت.برگ‌هایش خم شدند، نفس‌هایش کوتاه‌تر شد.با […]