لب‌های دوخته

لب‌های دوخته‌امشبیه آخرین بوسه‌ای‌ستکه بر پیشانی‌ات زدموقتی نبضتمیان انگشتانمیخ زد. تو رفتی…و من ماندمبا دسته موی خیس تو که از باران بجا مانده ،کنار تختی که بوی تو راتا همیشه حبس کرد. زخم عمیق تو،تا استخوانم رسیده،نه مرهم دارد،نه مرگ… گریه نمی‌کنم.من سال‌هاستگریه رابا خاکستر عوض کرده‌ام. در مزار توهر شب می‌خوابم،کنارت،میان خواب‌هایی که دیگر […]

سقوط یک ستاره

گفتند ستاره‌ها نمی‌میرند…اما آن شب، او افتاد.بی‌صدا، بی‌نور، درست میان قلبم.نه آرزویی برآورده شد، نه نوری ماند در آسمان.فقط یک سکوت،یک خلا،و چشم‌هایی که هنوز به جایی خیره‌اند که دیگر هیچ‌چیز در آن نمی‌درخشد. تو آن ستاره بودی…و من، آن شب را هنوز زندگی می‌کنم. در سقوطت، چیزی از من هم فرو ریخت.نه جسم، نه […]

کهکشان

من وقتی چشم‌های تو را دیدم، به ستاره‌شناسی علاقه‌مند شدم… نه برای کشف آسمان ، برای درک کهکشانی که در نگاهت پنهان بود.در کهکشان چشمانت غرق شدم، بی‌آنکه کسی نجاتم دهد. هر شب، ستاره‌ها را می‌نگرم، شاید یکی‌شان نگاهت را پس دهد. اما تو… مثل همه‌ی کهکشان‌ و ستاره ها، دوری، بی‌رحم، زیبا و دست […]