به اشتراک بگذارید

پشت پنجره اتاق آن بیرون شرایط عجیبی پدید آمده است هوای گرگ و میشی است
باد و طوفان و رعد و برق و بارانی پراکنده باهم آمیخته شده اند همزمان گرد و خاک عظیم بزرگی به سمت آسمان می رود
صدای کلاغ ها وحشتناک بلند است چراغ خیابان را می بینم که خاموش و روشن می شود زوزه ی قدرتمند باد می خواهد پنجره ام را از جا بکند
درخت گردوی حیاط از وسط شکست صدای هیچ انسانی به گوش نمی رسد انگار که شهر ما گورستان شده است
نکند آخر الزمان است؟
کبریت می زنم تا شمع روی میزم را روشن کنم
تکه کاغذی بین دستانم است با یک خودکار
بالا سمت راست می نویسم
اعتراف نامه
بی اختیار می خواهم به تمام گناهانم اعتراف کنم
همه را روی برگه بالا بیاورم بدون اینکه کسی آن ها را سانسور کند
گناه نقشی اساسی در زندگی همه انسان ها ایفا می کند نقشی جدای نشدنی
خیلی ها سعی دارند فراموشش کنند اما امکان پذیر نیست
هوای اتاق خفه است گرمم است به سوختن شمع نگاه می کنم عرق از پیشانیم سرازیر شده
سخت نفس می کشم اتاقم پر از دود شده
گوشه چشمم چیزی کنار کمدم تکان می خورد ، سر می چرخانم
گربه ای قرمز و بزرگ ایستاده به دیوار تکیه داده و به چشم های من زل زده است
گربه قرمز سیگار می کشد و دودی بزرگ از بین دندان های تیزش بیرون می دهد
با چشمان ترسناک سبز و درشتش مرا می پاید
خشکم زده و آب دهانم را هم نمی توانم قورت دهم
گربه با صدای تو دماغی می گوید بنویس! تمامش کن!
سرم را سریع روی کاغذ می چرخانم گردنم درد می کند نوک انگشتم سوزن سوزن می شود
واقعا آخر الزمان است؟ قرار است بمیرم؟
با صدای کشیدن ناخن های گربه روی دیوار گوشت ریزه میگیرم سر می چرخانم گربه لبخندی شیطانی زده!
نفسی از بینی داخل می دهد و میگوید همه می میرند ابله!
او ذهن مرا می خواند؟!
گربه دست به سینه می شود و سرش را به نشانه تایید پایین می آورد
چشمانم درد می کند الان است که از حدقه دربیاید
گربه دستی به تار سبیلش می کشد می گوید بنویییس!
دست پاچه برمیگردم با دستی لرزان خودکار را میگیرم و روی کاغذ می گذارم
می نویسم “من”
جوهر رنگ خون است! از “من” آرام جوهر خونی سرازیر می شود
خود من از بینی ام آرام خون جاری می شود
بی اختیار می نویسم
“من …….. “
تمام کاغذ پر شده بود و هم چنان اعترافات گناهان من ادامه اش روی میز چوبی نوشته می شد
خون از چشم و گوش و دهانم قطره قطره جاری می شد
شمع داشت به آخر می رسید
گربه قرمز کنار میز آمده بود سرش روی گناهانم خم کرده بود و هر از گاهی مرا نگاه می کرد
آخرین نقطه میز گوشه سمت چپ اعتراف نوشتم
” من قلب های بسیاری را شکانده ام ” نقطه
قلم در دستم سنگینی می کرد انگشتانم درد می کرد گربه قرمز قلم را گرفت و به گوشه ای پرت کرد
خون قطره قطره از روی میز به زمین می چکید
تنم می لرزید حس ضعف کل بدنم را گرفته بود
گربه روی صورت من کج خم شد لبخندی گشاده و ترسناک تحویلم داد دست راستش را پشت صندلی و کمرم گذاشت با ناخن دست چپ از گلویم آرام به سمت قلبم آمد
ناخنش را با تمام زور روی سینه ام فشار داد پوست و عضلاتم را شکافت ناخنش را چپ و راست می کرد داشت دنده هایم را خورد می کرد
داد خفه ای از درد سر می دادم زیرا گلویم پر از خون بود
گربه دهانش را باز کرد با دندان های تیزش گلویم را گرفت ناخنش را عقب کشید و اینبار محکم با تمام توان به سمت قلبم شکافت سر و گردنم به سمت بالا رفت دیگر نفس نمی توانستم بکشم
قلبم را سوراخ کرده بود انگشتش را که بیرون کشید سیل خون از قفسه سینه سوراخم به بیرون سرازیر شد
من در آخرین زمان در آخر الزمان پشیمان شده بودم از تمام قلب هایی که شکستم
تنها همان لحظه بود که مرگ تلخم شیرین شد
نمی دانم شاید همگی مرا بخشیدند!
“زیرا من اعتراف کردم”

4.2 5 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

بیشتر بخوانید....

نوشته های من

روزهای عاشقی

آن روزها، عشق در لحظه‌های ساده اما جاودانمان ریشه داشت. دست‌هایمان وقتی در هم گره

ادامه ...
کوتاه نوشت ها

بخاطر مادر

لطفا دیگر هرگز به خواب هایم نیا… نمی توانم جلویش را بگیرم ، هر بار

ادامه ...
نوشته های من

اتاق استالین

در اتاقی با سقف کوتاه و رنگ‌پریده ، در تخت خوابی شکسته نشسته ام که

ادامه ...
0
لطفا نظر خود را بنویسید.x