روزهای عاشقی

آن روزها، عشق در لحظههای ساده اما جاودانمان ریشه داشت. دستهایمان وقتی در هم گره میخورد، گویی جهان با همهی شلوغیهایش خاموش میشد. کنار پنجرهای نشسته بودیم، بوی چای تازهدم و عطر غذای خانگی فضای خانه را پر کرده بود. صدای تو که با شور و حرارت از رویاهایت میگفتی ، مثل کتاب شعری بود […]
بخاطر مادر

لطفا دیگر هرگز به خواب هایم نیا… نمی توانم جلویش را بگیرم ، هر بار که می آیی در خواب گریه می کنم. مادرم… از صدای هق هق های من بیدار می شود و گریه های من ، گریه های او را بدنبال دارد. لطفا دیگر نیا… طاقت دیدن اشک های مادرم را ندارم.
اتاق استالین

در اتاقی با سقف کوتاه و رنگپریده ، در تخت خوابی شکسته نشسته ام که بوی نسترنهای پژمرده در گلدان شیشه ای کنار آن پیچیده است عطری که روزگاری آرامش بود، حالا چیزی جز بوی عفن خاطرات نیست ، نور قرمز کمرمقی از لای پردههای خاک خورده سرک میکشد و با نم بارانِ پشت پنجره […]
طناب دار

مو های سیاهش چون سایه ای بر روحم افتاده بود و آن دو چشمان سرد و بی رحمی که حتی تن جلادان را به لرزه می اندازد می گفت عاشق است ، اما عشقش همچون طناب داری بود که دور گردنم پیچیده بود دستانش که به لطافت گلبرگ ها بود… اکنون همان طناب را می […]
زهر

عشق او هم چون زهری شیرین در رگ های من بود زیبایی چون رویایی دل فریب در عمق خواب هایم بود ، او مرا تخسیر کرده بود اما خیانتش… خیانتی که پشت لبخند عاشقانه اش پنهان شده بود مرگی آرام و دردناک برایم رقم زد ، خنجرش را در قلبم فرو کرد حالا در تاریکی […]
نقش قاتل

پشت آن چشم های تو چیست؟ تو چطور توانستی نقش قاتل و مقتول را باهم بازی کنی؟ من برای تو گوش بودم و تو ، پی گوشواره می گشتی؟ تمام دهان هایی که غذا بهشان خوراندم دست مرا گاز گرفتند فقط تو بودی که دست هایم را بوسیدی حال چه شده که دست هایم را […]
زخمستان

آنقدر مرا کنکاو نکن چرا دوست داری زخم های خشک شده ام را بکنی؟ واقعا چه لذتی برایت دارد؟ فقط زخم های کهنه من دوباره تازه می شود و زمستانم تبدیل به زخمستان می شود
دیکته

مرا ترک کردی روح و تنم برای اینکه مردود نشود شامل تنبیه سختی قرار گرفت من محکوم شدم تمام عید تا عید هر سال را هر روز دفتری چهل برگ نام تو را دیکته کنم
تا ابد غروب

بدنبالت بودم روز و شب از درختان چنار که روزی تو را دیده بودند از انقلاب و تئاتر های خوب و بد از شلوغی های تهران هرکجا ردی گذری ، عکسی ، بویی ، سایه ای از تو وجود دارد گریه نمی کنم نه! این دود تهران است که چشمانم را می سوزاند ، بدنبالت […]
مرگ قسطی

بگویید سرما نرود و نوروز هم نیاید که در این زمانه مرگ شیرین تر از هر عید و بهار است هرکه آمد دو روز مهمان بود و رفت این چه رسمی است؟ فقط جان مانده که مرا ترک کند ، که اگر رفت خدا کند دیگر که نیاید که نیاید که نیاید