یک شب بارانی

دوست داشتم یک شبی بارانی یک جایی بالاتر از شهر آنجایی که نور ها از دور چشمک می زنند کنار یکدیگر بنشینیم شرابی باز کنیم و کم کم مزه اش را بچشیمتا برای هم از اشتباهاتمان بگوییم تو گریه کنی دلداریت بدهم من گریه کنم و نوبت دلداری تو شودیک شبی بارانی بهم بگویی می […]

اعتراف

پشت پنجره اتاق آن بیرون شرایط عجیبی پدید آمده است هوای گرگ و میشی استباد و طوفان و رعد و برق و بارانی پراکنده باهم آمیخته شده اند همزمان گرد و خاک عظیم بزرگی به سمت آسمان می رودصدای کلاغ ها وحشتناک بلند است چراغ خیابان را می بینم که خاموش و روشن می شود […]

تو مثل…

تو مثل آتش بسی دائمی وسط جنگ جهانیتو مثل صلح و شادی بین دو قبیله ایآمدنت مثل بهاری است که گل ها را می شکفتآغوشت مثل گهواره گرمی است که مادرم تکانش می دهدتو زنی ، تو زندگی و تو خودت وطنی