برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کل

نوشته های من

خیال قاتل مریض

فقدان عجیبی است هر روز پلک هایت را به زور با چند چسب نواری به گونه و ابرو هایت می زنم تا باز بمانند. تا بتوانم رو به روی تو

ادامه...

آخرین بوسه‌ در مسکو

زمستانی بی‌رحم بود. مسکو زیر برف‌های سنگین و مرگبار دفن شده بود. تنها او برایم مانده بود؛ چشمان آبی‌اش، همچون دو ستاره‌ی یخ‌زده که هنوز می‌درخشیدند، نوری بود که در

ادامه...

جلاد

این بار فرق می کرد چشمانش را می شناخت. لرزش نفس‌هایش برایش آشنا بود؛ همان صدای لرزانی که در کابوس‌هایش زمزمه شده بود. این بار فرق می کرد برای جلادی

ادامه...

خانه‌ی بابوشکا

کلید که در قفل چرخید، بوی خاک و غم مثل سیلی به صورتم خورد. دیوارها زیر بار خاطرات خم شده بودند. بوی غذاهای بابوشکا(مادر بزرگ) در هوای سرد و سنگین

ادامه...

روزهای عاشقی

آن روزها، عشق در لحظه‌های ساده اما جاودانمان ریشه داشت. دست‌هایمان وقتی در هم گره می‌خورد، گویی جهان با همه‌ی شلوغی‌هایش خاموش می‌شد. کنار پنجره‌ای نشسته بودیم، بوی چای تازه‌دم

ادامه...

اتاق استالین

در اتاقی با سقف کوتاه و رنگ‌پریده ، در تخت خوابی شکسته نشسته ام که بوی نسترن‌های پژمرده در گلدان شیشه ای کنار آن پیچیده است عطری که روزگاری آرامش

ادامه...

نقش قاتل

پشت آن چشم های تو چیست؟ تو چطور توانستی نقش قاتل و مقتول را باهم بازی کنی؟ من برای تو گوش بودم و تو ، پی گوشواره می گشتی؟ تمام

ادامه...

تا ابد غروب

بدنبالت بودم روز و شب از درختان چنار که روزی تو را دیده بودند از انقلاب و تئاتر های خوب و بد از شلوغی های تهران هرکجا ردی گذری ،

ادامه...

اعدام نشده

دنیا هنوز یک شاعر اعدام شده کم دارد وقتی دوران نحس پروانه ها است و جوانه ها را زیر پا له می کنند من مردی را دیدم که برای گریه

ادامه...

آغوش موقت

می شنیدی؟ صدای قلبم را می گویم وقتی که در گوشه قلبم مچاله شده بودی شاید خسته بودی و چرت می زدی اما من به محکمی کوه در مقابل باد

ادامه...

مرگ مغزی

سيبى با بغض گاز زده ام كه در گلويم مانده و دارد خفه ام مى كند چشمانم خيس شده و تو را تار مى بيند كام سيگارم تلخ و ترش

ادامه...

زاگرس

کافیست دیگر ادامه نده! پاهایت درد می گیرد اینجا دیگر کسی ما را نمی بینید کوه های زاگرس هوای ما را دارند کوزه پر آبت را زمین بگذار هیچ غریبه

ادامه...

روز های آخر اسفند

می خواهم با تو در تمام موزه ها قرار بگذارم تمام تاریخ را با تو زیر و رو کنم با تو تمام گالری های تهران را ببینم از هنر حرف

ادامه...

خاکستری

چراغ نفتی هایم را پر می کنم ، چه یادگاری هایی.. یکی از بابوشکا یکی از مادر یکی هم از خودم وسایل قدیمی زیبا هستن و پر از حس ،

ادامه...

شبی رها

یک شب بارانی تو را ناشیانه به آغوش می کشم بر روی قطره های باران که خود را بر زمین می کوبند پا می گذارم بر چاله ها کوچکی که

ادامه...

یک شب بارانی

دوست داشتم یک شبی بارانی یک جایی بالاتر از شهر آنجایی که نور ها از دور چشمک می زنند کنار یکدیگر بنشینیم شرابی باز کنیم و کم کم مزه اش

ادامه...

اعتراف

پشت پنجره اتاق آن بیرون شرایط عجیبی پدید آمده است هوای گرگ و میشی استباد و طوفان و رعد و برق و بارانی پراکنده باهم آمیخته شده اند همزمان گرد

ادامه...