میان ما دریا است، کوه است، مرز است،
اما گاهی، شبها، خیالِ تو از تمامِ فاصلهها عبور میکند و کنارم مینشیند؛
بیکلام، بیصدا، اما آنقدر واقعی که دلم تپیدن را از نو میآموزد.
نمیدانم تقدیر چه نوشته،
که آیا روزی، زمان به احترامِ ما عقب میرود،
و زمین، میانمان پلی از آغوش میکشد یا نه…
اما میدانم:
اگر هرگز نرسیم هم،
عشقِ تو در من خواهد ماند،
چونان شعری ناتمام،
که هرگز از حافظهی جهان پاک نخواهد شد