برای تغییر این متن بر ر

ویرانی از درون

او دیگر نبود.

نه در آیینه، نه در عکس‌های قدیمی‌اش، نه حتی در خاطراتی که مثل زخم، هر شب باز می‌شدند.

خودش را گم کرده بود؛ فقط دستی مانده بود که می‌لرزید…

و جهانی که از لابه‌لای انگشتانش آهسته فرو می‌ریخت.

گویی از هستی پاک شده بود، بی آن‌که حتی بمیرد.

به اشتراک بگذارید

3.7 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

0
لطفا نظر خود را بنویسید.x