برای تغییر این متن بر ر

قطره باران

قطره باران به لبه‌ی برگ رسیده بود و می‌لرزید؛ نیمی از او هنوز به آسمان دل‌بسته بود، نیمی دیگر تسلیم سرنوشت.

زمین مشتاقانه صدایش می‌زد

و او سقوط کرد…

در آغوش گِلی که بوی تنهایی می‌داد، بی‌آنکه کسی نبودنش را حس کند.

به اشتراک بگذارید

5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

0
لطفا نظر خود را بنویسید.x