قطره باران به لبهی برگ رسیده بود و میلرزید؛ نیمی از او هنوز به آسمان دلبسته بود، نیمی دیگر تسلیم سرنوشت.
زمین مشتاقانه صدایش میزد
و او سقوط کرد…
در آغوش گِلی که بوی تنهایی میداد، بیآنکه کسی نبودنش را حس کند.
برای تغییر این متن بر ر
قطره باران به لبهی برگ رسیده بود و میلرزید؛ نیمی از او هنوز به آسمان دلبسته بود، نیمی دیگر تسلیم سرنوشت.
زمین مشتاقانه صدایش میزد
و او سقوط کرد…
در آغوش گِلی که بوی تنهایی میداد، بیآنکه کسی نبودنش را حس کند.
تمامی حقوق مادی و معنوی محفوظ است.
طراح و پشتیبان وبسایت: کتایون فرد