برای تغییر این متن بر روی دکمه ویرایش کل
کوتاه نوشت

پس از موشکها، پیش از بوسهات
اگر از زیر آوار موشکها جان به در ببرم، اگر سایهی مرگ از سرم بگذرد،باز هم به شوق دیدنت، تو

دا و زاگرس
دا هر روز خاک زاگرس را میبوسد، شاید جایی، استخوان پسرش خوابیده باشد.

آیهای در چشم تو
چشمهایت تفسیر هزار آیهی نانوشته بود،که عارفان در سکوت، و عاشقان در آتش، فهمیدند

پشت شیشهی شکسته
عینک شکسته اش روی میز بود ، شیشه اش ترک برداشته بود. درست از جایی که او دنیا را کمی


دیالوگ سوخته
ـ چه شد آن همه شور؟ دود شد… مثل نخی سیگار در شبهای بیصدا. ـ پس جوانیات؟ تهسیگاریست… خاموش، زیر

قیچی در خون
قیچی را در سکوت فرو بردم تا کاسه جمجه ات را از هم بشکافم. خون ، گل های سرخی شد

ویرانی از درون
او دیگر نبود. نه در آیینه، نه در عکسهای قدیمیاش، نه حتی در خاطراتی که مثل زخم، هر شب باز

آنسوی مرزها
میان ما دریا است، کوه است، مرز است،اما گاهی، شبها، خیالِ تو از تمامِ فاصلهها عبور میکند و کنارم مینشیند؛بیکلام،




قطره باران (شعر)
قطره ای لرزان به برگ آویخته در تلاطم های شب آمیخته نیمی از او در هوای آسمان نیم دیگر در

قطره باران
قطره باران به لبهی برگ رسیده بود و میلرزید؛ نیمی از او هنوز به آسمان دلبسته بود، نیمی دیگر تسلیم



یاغی زاگرسی (شعر)
منم آن یاغیِ برنو بدوشز کوه و دشت آید غرشم، چون آذرخش و خروشدلیر از تبارم، کهن ریشهدارز غریوَم بلرزد

بخاطر مادر
لطفا دیگر هرگز به خواب هایم نیا… نمی توانم جلویش را بگیرم ، هر بار که می آیی در خواب

